۷۲ عددی طلایی در زندگی انگشترساز محله فاطمیه است. او پس از روی آوردن به پیشههای گوناگون سرانجام در این سال وارد شغل انگشترسازی میشود که برای نخستینبار با روحیه خاصش میسازد! و در همین سال خوشنویسی میآموزد و موسیقی سنتی ایرانی را فرامیگیرد.
«هنرمند گمنام» شاید لقب مناسبی برای محمدرضا مومنیفر باشد؛ چون بعید است حتی هممحلهایهای این شهروند قدیمی محله فاطمیه چندان با هنرهای او آشنا باشند. مومنیفر ۳۹سال پیش در یکی از خانههای این محدوده پا به دنیا گذاشته و از حدود ۲۲ سال پیش نیز حجره کوچکش را در همین محله راه انداخته است. انگشتان و ذهن هنرمند او در این سالها نقشهایی زیبا بر شمشهای نقره میزند، اما به این بسنده نمیکند.
هنرمند ما که اتفاقی پا به عرصه انگشترسازی گذاشته، دستی هم در عرصه موسیقی ایرانی دارد؛ اگرچه از موهبت صدای خوش و استعداد نواختن بیشتر در خلوت خویشتن بهره میبرد یا درنهایت تواناییاش را در نواختن ساز برای تدریس به هنرجویان در همین حجره صرف میکند. او همچنین صدای نیکویش را به خدمت قرآن کریم و تلاوت آن در محافل مذهبی منطقه درآورده است. گفتگوی شهرآرامحله را با این هنرمند بخوانید.
۷۲ عددی طلایی در زندگی انگشترساز محله فاطمیه است. او پس از روی آوردن به پیشههای گوناگون سرانجام در این سال وارد شغل انگشترسازی میشود که برای نخستینبار با روحیه خاصش میسازد! و در همین سال خوشنویسی میآموزد و موسیقی سنتی ایرانی را فرامیگیرد.
«هنرمند گمنام» شاید لقب مناسبی برای محمدرضا مومنیفر باشد؛ چون بعید است حتی هممحلهایهای این شهروند قدیمی محله فاطمیه چندان با هنرهای او آشنا باشند. مومنیفر ۳۹سال پیش در یکی از خانههای این محدوده پا به دنیا گذاشته و از حدود ۲۲ سال پیش نیز حجره کوچکش را در همین محله راه انداخته است. انگشتان و ذهن هنرمند او در این سالها نقشهایی زیبا بر شمشهای نقره میزند، اما به این بسنده نمیکند.
هنرمند ما که اتفاقی پا به عرصه انگشترسازی گذاشته، دستی هم در عرصه موسیقی ایرانی دارد؛ اگرچه از موهبت صدای خوش و استعداد نواختن بیشتر در خلوت خویشتن بهره میبرد یا درنهایت تواناییاش را در نواختن ساز برای تدریس به هنرجویان در همین حجره صرف میکند. او همچنین صدای نیکویش را به خدمت قرآن کریم و تلاوت آن در محافل مذهبی منطقه درآورده است. گفتگوی شهرآرامحله را با این هنرمند بخوانید.
- این همه شغل؛ چرا انگشترسازی را انتخاب کردید؟
خب، سرنوشت ما هم اینگونه رقم خورد که سر از این کار درآوریم. قصه مفصلی دارد. موضوع برمیگردد به دوره نوجوانی تا اوایل جوانیام که در مغازه تسبیح و انگشترفروشی پدر در اطراف حرم جستهوگریخته کار میکردم. بعد، پدرم مغازه را جمع کرد و من برای اینکه بیکار نباشم، بهدنبال شغل آبرومندی بودم. ابتدا مدتی کوتاه در کارخانه قالبسازی در شهرک صنعتی مشغول شدم. بعد از آن پنج ششماه هم در برنجفروشی برادرم کار کردم. حتی در این سالها لولهکشی گاز هم انجام میدادم، اما این حرفهها روح تشنه مرا سیراب نمیکرد. سرانجام سر از همین کاری درآوردم که امروز میبینید. دوستی داشتم به نام قاسم مودب که انگشترساز بود. بدون قصد قبلی و فقط برای احوالپرسی به سراغش رفتم. جویای احوالم شد و پرسید چه میکنم. وقتی فهمید بیکارم، بیدرنگ گفت بیا انگشترسازی. قبول کردم و بعد از پنج ششماه شاگردی، چندماه هم در خانه کار کردم تا اینکه کمکم مستقل شدم و برای خودم مغازهای راه انداختم. از سال۷۲ تا همین حالا مشغول این کارم و این حجره کوچک و ساکتم را با هیچ جای دنیا عوض نمیکنم.
- با این حساب از شغلتان راضی هستید؟
قطعا همینطور است. آنقدر به کارم علاقهمندم که اگر به من بگویند در فلان اداره دولتی با چندین میلیون حقوق ثابت میتوانی مشغول شوی، حاضر نیستم انگشترسازیام و این جای دنج و بیسروصدا را رها کنم؛ من اینجا خیلی آرامش دارم. تعداد زیادی از دوستان و مشتریها به داشتن حرفه و مکان کارم غبطه میخورند؛ چون خودم هستم و خدای خودم. درضمن زمان در دست خودم است و میتوانم به کارهای دیگری هم که علاقه دارم، مشغول شوم.
- در این سالها پیشنهاد کار دیگری هم داشتهاید؟
یادم نمیرود که وقتی ۱۷، ۱۸سال بیشتر نداشتم، ماکتی فلزی از اسلحه کلاشینکف ساختم. آنقدر این ماکت طبیعی بود که اگر با فاصله به آن نگاه میکردی، تصور میکردی واقعی است. برادرم که در سپاه مشغول خدمت بود، ماکت اسلحه را خدمت سردار شهید شوشتری برد. سردار تعجب و به صورت جدی ابراز لطف کرده بودند. بهدنبال آن، پیشنهادی برای خدمت در نظام دریافت کردم که البته شرط سنی لازم را نداشتم و محقق نشد.
- انگشترهای شما با کار دیگران فرقی هم دارد؟
انگشترهایی که میسازم، از آغاز تا آخرین مرحله، کار دست است نه دستگاه.
- مشتری خاصی هم داشتهاید؟
برای آقای محمد اصفهانی، خواننده معروف، چند انگشتر ساختهام. یکی از بازاریان بنام بازار رضا هم از مشتریهای پروپاقرص کارهایم است و همیشه سفارشهای بیشماری دارد.
برای آقای محمد اصفهانی، خواننده معروف، چند انگشتر ساختهام
- به حرفه دیگری هم مشغولید؟
حرفه که نه. کار دل انجام میدهم. همان سال۷۲ همزمان خطاطی هم میکردم و با توجه به علاقه شدیدم به موسیقی اصیل ایرانی و عرفانی، به آموختن ساز ویولن زیر نظر استادان امیر کاظمی، اسدا... برقی، صمد برقی و ناصر آشتیانی اقدام کردم. در این زمینه همچنان درحال شاگردیام. همه تمریناتم همینجا و در همین مکان کوچک بوده است. الان هم برای دل خودم ساز مینوازم.
- خانوادهتان وقتی فهمیدند، مخالفتی نکردند؟
اتفاقا پدر و مرحوم مادرم وقتی متوجه شدند، مخالفت شدیدی کردند. الان پدر و مادرها بهاصرار و اجبار، بچههایشان را در کلاس زبان و موسیقی ثبتنام میکنند، اما آن زمان من جرئت نداشتم اسم ساز بهزبان بیاورم؛ خانوادهام سنتی بودند و میگفتند این کار حتی اگر در چارچوب باشد و نوای عرفانی هم داشته باشد، نادرست است. همان اوایل ماکتی از ویولن ساختم که پنهانی به منزل آوردم. پدرم وقتی متوجه شد، بهشدت با من برخورد کرد. هنوز آن ماکت ویولن را نگه داشتهام. با وجود مشکلات، چون فقط هدفم موسیقی اصیل ایرانی بود و نه ابتذال، راه دلم را پیش گرفتم و تا این لحظه درحال تمرین و آموزش دادنم؛ البته ویولن، ساز سختی است و متقاضی کم دارد. گاهی در خلوت خودم اشعار بزرگان را به آواز میخوانم. هرکسی صدای مرا شنیده است، میگوید حیف شدهام. گاهی از اینکه استعداد خدادادیام را جدی نگرفته و فرصتهای زندگی خود را درک نکردهام، دلم میسوزد. حسرت میخورم که چرا بیشتر دنبال هنر نرفتم، حتی همین خطاطی را هم بعد از مدتی تمرین گذاشتم کنار؛ البته هر کاری را که دوست دارم، به جایی میرسانم؛ برای نمونه میتوانم در حد پذیرفتهشدهای خوشنویسی کنم.
- انگشترسازی با دست، بهمرور زمان انگشتان را فرسوده میکند، چطور با این انگشتها ساز میزنید؟
کار دل است دیگر. انگشترسازی انگشتها را خسته و زبر میکند و بر نوازندگی هم تاثیر منفی میگذارد، اما غم نان هم هست و باید معاش خانواده را فراهم کرد؛ برای من نوازندگی درآمدی ندارد، با این حال بسیاری از کسانی که کار نوازندگی میکنند، دستانشان در استراحت مطلق است و انواع تمرین ورزشی برای دستانشان دارند.
- میانهتان با ورزش چگونه است؟
از همان کودکی و نوجوانی در زمینهای خاکی همراه بچههای محل فوتبال بازی میکردم. در تیمهای محلی هم بودم تا اینکه سال ۷۵ به تیم بزرگ پیام مقاومت راه پیدا کردم؛ البته نه بهعنوان بازیکن بلکه فقط ششماه کاروکاسبیام را جمع کردم و صبح و بعدازظهر با آنها تمرین کردم.
- محله زندگیتان چقدر در آنچه الان هستید، موثر بوده است؟
من بزرگشده همین محلهام و حتی در یکی از همین خانهها بهطور سنتی متولد شدهام و حاضر نیستم به هیچ قیمتی از اینجا بروم. خاطرات تلخ و شیرین فراوانی از خیابان رسالت دارم. البته محدوده زندگی ما در دهه۶۰ به نام وصال غربی معروف بود. اینجا آدمهای اصیل و مومن بسیاری داشته و دارد. یکی از این اهالی، مرحوم استاد احمد هروی بود که قاریان برجسته زیادی پرورش داد. خانهاش همین روبهروی مغازهام است و من هم افتخار شاگردی استاد را داشتهام. دورههای صوت و لحن و تجوید را زیر نظر ایشان گذراندم. الان هم اهالی محل مرا بهعنوان قاری قرآن میشناسند و درحالحاضر پای ثابت و قاری قرآن در دو محفل مذهبی هیئت ا... اکبر و هیئت چهاردهمعصوم (ع) هستم که بهترتیب در شبهای جمعه و چهارشنبه در خیابان رسالت برگزار میشود.
- نظر همسر و فرزندانتان درباره فعالیتهای هنری یا پیشهتان چیست؟
خداراشکر همسرم ذوق هنری دارد و مشوقم بوده و هست. او سابقه کار معرق مس و چوب دارد و با هنر کاملا آشناست. گاهی که در منزل تمرین خوانندگی میکنم یا ساز مینوازم، گوش میدهد و باعث دلگرمیام میشود، اما پسرم همایون هفتساله است و دخترم هلن ششماهه و مسلما آنقدر کوچکند که سر درنمیآورند پدرشان چهکار میکند! البته خانم خوشذوقم گاهی تمرین آوازم را ضبط میکند و شب صدای مرا برای دخترکم میگذارد تا با موسیقی سنتی و صدای پدرش بخوابد.
- اجازه میدهید هلن و همایون هم وارد عرصه هنر شوند؟
در کنار درس خواندن بله. امروزه سواد دانشگاهی و تجربه و استعداد باید در کنار هم قرار گیرد. دوست دارم فرزندانم هم درس بخوانند و هم اگر خودشان تمایل داشتند، فعالیت هنری در زمینه موسیقی یا رشتههای دیگر داشته باشند.
در پایان بد نیست چند بیت از اشعاری را که بیشتر در آواز به آن علاقهمندید، بخوانید: اشعار استاد شهریار را دوست دارم؛ چون زندگیام بیشباهت به او نیست. بیشتر هم ابیات استاد بهویژه این ابیات را میخوانم: از زندگانیام گله دارد جوانیام/ شرمنده جوانی از این زندگانیام/دارم هوای صحبت یاران رفته را/ یاری کنای اجل که به یاران رسانیام...
*این گزارش یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴ در شماره ۱۵۲ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.